معنی های درس زنگ افرینش
صبح یک روز نوبهاری بود روزی از روز های اول سال
صبح یکی از روز های فصل بهار بود و سال تحصیلی جدید آغاز شده بود.
بچه ها در کلاس جنگل سبز جـمع بودند دور هم خوشحال
بچه ها در کلاس دور هم جمع شده بودند و خوشحال بودند.
بچه ها گرم گفت و گو بودند باز هم درکلاس غوغا بود
بچه ها مشغول صحبت بودند و در کلاس سروصدا و شلوغ بود.
هریکی برگ کوچکی در دست باز انگار زنگ انشاء بود
هر یکی از بچه ها برگه ای در دست داشتند و قرار بود زنگ انشاء شروع شود.
تا معلم زگرد راه رسیــــد گفت با چهره ای پر از خنده:
همین که آموزگار وارد کلاس شد و رسید، خندان گفت.
باز موضوع تازه ای داریم "آرزوی شما در آینده"
برای انشاء موضوع تازه ای داریم. موضوع آرزوی شما در آینده است.
شبنم از روی گل برخاست گفت: می خواهم آفتاب شوم
شبنم بلند شد و گفت من میخواهم آفتاب شوم(صنعت تشخیص)
ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم، دوباره آب شوم
ذره ذره با آسمان بروم و به ابر تبدیل شوم و دوباره به آب تبدیل شوم.
دانه آرام بر زمین غلتیـد رفت و انشای کوچکش را خواند
دانه آرام آرام برروی زمین چرخید و غلت خورد و شروع کرد به خواندن انشای کوچکش.
گفت: باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز خواهم ماند
در انشایش گفت: به باغی بزرگ تبدیل خواهم شد و همیشه سرسبز وسبز رنگ خواهم ماند.
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد
غنچه گفت اگر چه دل تنگم، مانند لبخند باز خواهم شد.
با نسیم بهار و بلبل و باغ گرم راز و نیاز خواهم شد
با باد ملایم بهار و بلبل و باغ، شروع به زار و نیاز کردن می کنم.
جوجه گنجشک گفت: می خواهم فارغ از سنگ بچه ها باشم
جوجه گنجشک گفت می خواهم از سنگ بچه ها آزاد شوم.
روی هرشاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشم
روی هر شاخه بنشینم و جیک جیک کنم و از منظره ی آسمان لذت ببرم.
جوجه ی کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شوم
جوجه ی کوچک پرستو گفت کاش بتوانم با باد همراه شوم.
تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شوم
تا آسمان های دور کوچ کنم و باز پیامبر خبر آمدن بهار شوم.
جوجه های کبوتران گفتنـــــد: کاش می شد کنار هم باشیم
جوجه های کبوتران گفتند ای کاش می توانستیم در کنار هم باشیم.
توی گلدسته های یک گنبد روز و شب زائر حرم باشیم
توی گلدسته های یک گنبد، همه وقت زیارت کننده ی حرم باشیم.
زنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد
زنگ تفریح را که زنجره زد(نوعی حشره)، دوباره در کلاس سروصدا و شلوغ شد.
هر یک از بچه ها به سویی رفت و معلم دوباره تنها شد
همه ی بچه ها به طرفی رفتند و معلم دوباره تنها شد.
با خودش زیر لب چنین می گفـت: آرزو هایتان چه رنگین است!
معلم زیر لب می گفت چه آرزو های قشنگی دارید!
کاش روزی به کام خود برسید؛ بچه ها آرزوی من این است!
ای کاش روزی به آرزوی خود برسید. این آرزوی من است.