1) در تن رنجورش رمقی نمانده بود و شمع وجودش به خاموشی می گرایید.
2) به آسمان، ستاره های نقره فام و ماه می نگرم و غرق اندیشه می شوم.
3) روزها می گذشت و هر روز درخت وجود او پربارتر می شد.
4) به تشنه ای می مانست که ساعت ها در بیابانی خشک و زیر نور خورشید فروزان می ماند.
میشه لطفا توضیح بدین مگه درخت وجود تشخیص نیست؟